تو دنیای تکنولوژی، اول بودن موفقیت رو تضمین نمیکنه؛ اتفاقاً اغلب شکست رو تضمین میکنه. تاریخ صنعت عکاسی پر از نوآوریهای درخشانیه که سالها یا حتی دههها زودتر از زمانی که دنیا براشون آماده باشه، از راه رسیدن. اینا ایدههای بدی نبودن که بد اجرا شده باشن؛ بلکه مفاهیم انقلابیای بودن که شکست خوردن چون اکوسیستم، رفتار مصرفکننده، یا تکنولوژیهای مکمل هنوز به اون سطح نرسیده بودن. و طعنهی تلخ ماجرا اینجاست که خیلی از همین نوآوریهای «شکستخورده»، بعدها وقتی یکی دیگه زمانبندی رو درست انجام داد، تبدیل به استاندارد صنعت شدن. در این پست 6 اختراع عکاسی که در ابتدا شکست خوردند اما بعدها به استاندارد صنعت تبدیل شدن رو بررسی میکنیم.

۱. دوربینهای دیجیتال (۱۹۷۵-۱۹۹۵): ۲۰ سال انتظار برای پذیرفته شدن
نمونهی اولیهی دوربین دیجیتال کداک که توسط استیون ساسون در سال ۱۹۷۵ ساخته شد، فقط از زمان خودش جلوتر نبود؛ انگار از یک بُعد دیگه اومده بود. اما تراژدی واقعی اون یک نمونهی اولیه نبود؛ بلکه تماشای صنعتی بود که دو دهه دست و پا میزد تا عکاسی دیجیتال رو تو دنیایی که اصلاً براش آماده نبود، به سرانجام برسونه.
The Canon RC-701
چرا خیلی زود بود؟
زیرساخت وجود نداشت: نه اینترنتی برای اشتراکگذاری عکسها بود، نه کامپیوترهای زیادی تو خونهها برای دیدنشون.
حافظه به طرز وحشتناکی گران بود: کارتهای حافظه برای چند مگابایت، صدها دلار قیمت داشتن.
کیفیت تصویر: دوربینهای دیجیتال اولیه تصاویری تولید میکردن که شبیه هنر آبستره بود.
تکنولوژی نمایشگر نبود: صفحههای LCD کوچک و افتضاح، بازبینی عکسها رو تقریباً غیرممکن میکرد.
قسمت گیجکنندهی ماجرا اینجاست: خیلی از دوربینهای «دیجیتال» دههی ۱۹۸۰ اصلاً دیجیتال نبودن. دوربین RC-701 کانن در سال ۱۹۸۶ و سری اولیهی Mavica سونی از تکنولوژی ویدئویی-ثابت آنالوگ استفاده میکردن—اونها سیگنالهای آنالوگ رو روی مدیای مغناطیسی ضبط میکردن، نه دادههای دیجیتال رو. این دوربینهای بالای ۳۰۰۰ دلار تصاویری با چنان کیفیت پایینی تولید میکردن که روزنامهها هم به زور میتونستن ازشون استفاده کنن و چرخهی کارشون یک کابوس واقعی از تجهیزات پخش اختصاصی و مدیای ذخیرهسازی گرونقیمت بود.
دوربینهای دیجیتال واقعی برای مصرفکننده تا اواسط دههی ۱۹۹۰ با محصولاتی مثل Casio QV-10 در سال ۱۹۹۵ (اولین دوربین کامپکت با صفحه LCD) و سری Cyber-shot سونی در سال ۱۹۹۷، کشش واقعی پیدا نکردن. حتی اون موقع هم، این شرکتها عملاً داشتن دوربینی رو برای یک چرخهی کاری میفروختن که تو خیلی از جاها وجود نداشت—وقتی خیلی از مردم کامپیوتر نداشتن، قرار بود با فایلهای دیجیتال چیکار کنن؟
مشکل کجا بود؟
مشکل اکوسیستم، بنیادین بود. حتی اگه میتونستید یک دوربین دیجیتال بخرید و کیفیت تصویر افتضاحش رو تحمل کنید، هیچ راه آسونی برای اشتراکگذاری، ادیت یا حتی دیدن درست و حسابی عکسهاتون وجود نداشت. شما فقط برای دیدن چیزی که گرفته بودید، به تجهیزات حرفهای و گرونقیمت نیاز داشتید. مثل اینه که سعی کنید تو سال ۱۹۸۵ گوشی هوشمند بفروشید—ایده شاید درخشان باشه، اما بدون شبکههای موبایل، اپلیکیشنها یا حتی کامپیوترهای شخصی، فقط یک прессپاپیر (نگهدارنده کاغذ) گرانقیمته.
کی بالاخره جواب داد؟
دوربینهای دیجیتال فقط در اواخر دههی ۱۹۹۰ موفق شدن، یعنی زمانی که کامپیوترها رایج شدن، اینترنت امکان اشتراکگذاری رو فراهم کرد و هزینههای ذخیرهسازی سقوط کرد. شرکتهایی که از فاجعهی دیجیتال اولیه جون سالم به در بردن—مثل کانن و نیکون—از درسهای گرونقیمتشون یاد گرفتن. کداک، شرکتی که عکاسی دیجیتال رو اختراع کرد، هرگز از ضربهی رد کردن نوآوری خودش کمر راست نکرد.
۲. دوربینهای بدون آینه (۲۰۰۸-۲۰۱۲): انقلاب عکاسی حرفهای که اتفاق نیفتاد
دوربین G1 پاناسونیک در سال ۲۰۰۸ از نظر فنی انقلابی بود—اولین دوربین واقعی بدون آینه با لنز قابل تعویض. باید همون موقع همه چیز رو تغییر میداد. اما در عوض، به مدت پنج سال به عنوان یک «اسباببازی» نادیده گرفته شد، در حالی که صنعت سرسختانه به دوربینهای DSLR چسبیده بود.
چرا خیلی زود بود؟
منظرهیابهای الکترونیکی افتضاح بودند: لگ داشتن، رزولوشن پایین و تو نور زیاد افتضاح بودن.
عمر باتری فاجعهبار بود: شاید ۲۰۰ شات دووم میاورد، در مقایسه با ۱۰۰۰+ شات دوربینهای DSLR.
فوکوس خودکار به طرز خجالتآوری کند بود: فوکوس خودکار تشخیص کنتراست (Contrast-detection) مدام دنبال سوژه میگشت و کند بود.
انگ حرفهای نبودن: عکاسان جدی، اندازهی کوچیک رو مساوی با کیفیت آماتوری میدونستن.
دوربینهای بدون آینهی اولیه از یک مشکل بنیادین مرغ و تخممرغ رنج میبردن. تکنولوژیای که اونها رو واقعاً رقابتی کنه هنوز وجود نداشت، اما بدون موفقیت در بازار، هیچ انگیزهای برای توسعهی اون تکنولوژی هم نبود. منظرهیابهای الکترونیکی در سال ۲۰۰۸ به سختی قابل استفاده بودن—پیکسلی، با تأخیر و در نور شدید آفتاب بیفایده. با این حال، پیشرفت سریعتر از چیزی بود که خیلیها انتظار داشتن. دوربین NEX-7 سونی در سال ۲۰۱۱ یک منظرهیاب OLED با ۲.۳۶ میلیون نقطه داشت که منتقدان بالاخره اون رو در حد DSLR دونستن و فوکوس خودکار تشخیص فاز روی سنسور هم با NEX-5R و NEX-6 در سال ۲۰۱۲ از راه رسید.
مشکل کجا بود؟
اما با وجود این بهبودها، پذیرش حرفهایها همچنان کند بود. دوربینهای اولیهی NEX سونی با اولویت دادن به جمعوجور بودن به جای کارایی، وضعیت رو بدتر کردن. اونها اونقدر کوچیک بودن که نگه داشتنشون راحت نبود و منوهایی داشتن که تو رابطهای کاربری لمسی دفن شده بودن و حرفهایها ازشون متنفر بودن. انتخاب لنز هم خیلی محدود بود—چند تا لنز کیت زوم و لنزهای گرونقیمت با برند سونی. در همین حال، کانن و نیکون دههها سازگاری لنز و اعتبار حرفهای داشتن.
مشکل زمانبندی: در حالی که تکنولوژی بدون آینه بین سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ به سرعت در حال بهبود بود، پذیرش حرفهایها از قابلیتهای فنی عقب مونده بود.
کی بالاخره جواب داد؟
دوربین a7 سونی در سال ۲۰۱۳ بالاخره کیفیت منظرهیاب الکترونیکی و عملکرد فولفریمی رو داشت که حرفهایها رو وادار به توجه کنه. اما پنج سال دیگه طول کشید تا کانن و نیکون اعتراف کنن که آینده متعلق به دوربینهای بدونآینه است. شرکتهایی که در سال ۲۰۰۸ پیشگام دوربینهای بدون آینه بودن، سزاوار اعتباری برای انقلابی هستن که بالاخره در سال ۲۰۱۸ اتفاق افتاد.
۳. عکاسی سه بعدی (۱۹۸۲-۲۰۱۵): حقهای که مدام برمیگشت
عکاسی سهبعدی بارها و بارها در طول تاریخ عکاسی «پدیدهی بزرگ بعدی» بوده و هر بار به شکلی تماشایی شکست خورده. از دوربین Nimslo 3D در سال ۱۹۸۲ گرفته تا W3 فوجیفیلم در سال ۲۰۱۰، شرکتها مدام شرط میبستن که مصرفکنندهها برای تصاویر سهبعدی آمادهان. هر بار اشتباه میکردن، اما به دلایل متفاوت.
چرا خیلی زود بود؟
زیرساخت نمایش وجود نداشت: عکسهای سهبعدی بدون نمایشگرهای سهبعدی برای دیدنشون، بیفایده بودن.
پردازش تصاویر یک کابوس بود: لابراتوارهای مخصوص، چاپ گرونقیمت و گزینههای محدود برای مشاهده.
عامل سرگرمی لحظهای (Gimmick): عکاسی سهبعدی یک چیز نو و باحال بود، نه یک ابزار کاربردی.
محدودیتهای فنی: مشکلات تراز، مشکلات فاصلهی دید و نتایجی که باعث سردرد میشد.
تلاش دههی ۱۹۸۰ شکست خورد چون پردازش سهبعدی به لابراتوارهای تخصصی و چاپ عدسی (lenticular) گرونقیمت نیاز داشت. شما با دوربین Nimslo عکس میگرفتید، فیلم رو برای هفتهها میفرستادید و چاپهایی تحویل میگرفتید که فقط اگه دقیقاً تو زاویهی درست نگهشون میداشتید، کار میکردن. جذابیتش فوراً از بین رفت و Nimslo بعد از فروش فقط حدود ۵۰,۰۰۰ دوربین—خیلی کمتر از هدف نیم میلیون واحدیشون—ورشکست شد.
مشکل کجا بود؟
تلاش دههی ۲۰۱۰ با W3 فوجیفیلم به نظر زمانبندی بهتری داشت—تلویزیونهای سهبعدی در حال عرضه بودن، فیلم آواتار دوباره سهبعدی رو محبوب کرده بود و پردازش دیجیتال، عکاسی سهبعدی رو از نظر فنی آسونتر کرده بود. اما مشکل اساسی همچنان پابرجا بود: عکسهای سهبعدی یک شعبدهبازی برای مهمانیها بودن، نه یک ابزار عکاسی مفید. تصاویر مصنوعی به نظر میرسیدن، به تجهیزات دیداری خاصی نیاز داشتن و هیچ ارزش واقعیای به عکاسی به عنوان سند یا هنر اضافه نمیکردن.
الگوی شکست: هر بازگشت عکاسی سهبعدی به یک دلیل مشابه شکست خورد—مشکلی رو حل میکرد که اصلاً کسی اون رو نداشت. مردم عکسهای واقعیتر نمیخواستن؛ اونها عکسهای بهتر، راحتتر یا قابل اشتراکگذاریتر میخواستن. عکاسی سهبعدی برای پنج دقیقه چشمگیر بود و بعد برای همیشه رو اعصاب.
کی بالاخره جواب داد؟
هنوز نداده. واقعیت مجازی (VR) و واقعیت افزوده (AR) کاربردهای جدیدی برای تصویربرداری سهبعدی ایجاد کردن، اما عکاسی سهبعدی سنتی همچنان یک کوچهی بنبسته. بعضی وقتا خیلی زود بودن به معنای برای همیشه اشتباه بودنه.
۴. انتقال بیسیم عکس (۲۰۰۰-۲۰۱۰): قابلیتی که همه میخواستن ولی هیچکس نمیتونست استفاده کنه
دوربینهای مجهز به وای-فای و انتقال بیسیم عکس اونقدر ویژگیهای واضحی به نظر میرسیدن که شرکتها در طول دههی ۲۰۰۰ مدام سعی در پیادهسازیشون داشتن. کارتهای Eye-Fi، وای-فای داخلی و سیستمهای دوربین بیسیم همگی قول میدادن که فرآیند آزاردهندهی انتقال با کابل رو حذف کنن. همهشون با فضاحت شکست خوردن.
چرا خیلی زود بود؟
وای-فای غیرقابل اعتماد بود: وای-فایهای اولیه کند بودن و مدام قطع میشدن.
زیرساخت ابری وجود نداشت: جایی برای فرستادن عکسها جز کامپیوترهای محلی نبود.
راهاندازیش یک کابوس بود: تنظیمات پیچیدهی شبکهای که اکثر کاربرها رو گیج میکرد.
تخلیهی باتری: فرستندههای بیسیم باتری دوربین رو در عرض چند ساعت خالی میکردن.
کارتهای Eye-Fi امیدوارکنندهترین تلاش بودن—کارتهای SD با وای-فای داخلی که میتونستن به طور خودکار عکسها رو روی کامپیوترها یا سرویسهای آنلاین آپلود کنن. در تئوری، درخشان. در عمل، عذابآور. کارتها به طور تصادفی از کار میافتادن، باتری خالی میکردن، سرعت دوربین رو پایین میاوردن و به شبکهها وصل نمیشدن. فرآیند راهاندازی رسماً مدرک مهندسی کامپیوتر میخواست و وقتی هم که کار میکردن، سرعت آپلود به طرز دردناکی پایین بود.
مشکل کجا بود؟
وای-فای داخلی دوربینها هم خیلی بهتر نبود. پیادهسازیهای اولیهی وای-فای کانن و نیکون نیاز به دانلود نرمافزار مخصوص، پیکربندی تنظیمات شبکه از طریق صفحههای LCD کوچیک دوربین و سروکله زدن با قطعیهای اتصالی داشت که دلتون میخواست دوربین رو به دیوار بکوبید. عکاسان حرفهای که به یک چرخهی کار قابل اعتماد نیاز داشتن، به همون کارتخوانها و کابلهاشون چسبیدن.
مشکل زیرساخت: انتقال بیسیم عکس به سه چیز نیاز داشت که وجود نداشت: وای-فای سریع و قابل اعتماد در همه جا؛ سرویسهای ذخیرهسازی ابری که واقعاً کار کنن؛ و رابطهای کاربری به سبک گوشیهای هوشمند که راهاندازی رو آسون کنن. در سال ۲۰۰۵، بیشتر مردم هنوز از اینترنت دایال-آپ استفاده میکردن، «ذخیرهسازی ابری» یعنی ایمیل کردن عکسها به خودتون و رابطهای کاربری دوربینها توسط مهندسها طراحی میشد.
کی بالاخره جواب داد؟
آیفون وقتی در سال ۲۰۰۷ عرضه شد، فوراً مشکل انتقال بیسیم عکس رو حل نکرد—آیفونهای اولیه هنوز برای مدیریت عکس به کابل و آیتونز نیاز داشتن. پیشرفت اپل با Photo Stream و iCloud در سال ۲۰۱۱ اتفاق افتاد که بالاخره همگامسازی عکس بدون نیاز به تنظیمات رو ارائه داد. وقتی تولیدکنندگان دوربین حدود سالهای ۲۰۱۲-۲۰۱۵ از این رویکرد یکپارچه کپی کردن، انتقال بیسیم بالاخره بیدردسر شد. اما تا اون موقع، بیشتر مردم دیگه داشتن از گوشیهاشون استفاده میکردن.
۵. عکاسی محاسباتی (۲۰۱۲): شکست درخشان نوکیا
گوشی PureView 808 نوکیا در سال ۲۰۱۲ شاید پیشرفتهترین دوربین-گوشیای بود که تا به حال ساخته شده بود و از تکنیکهای عکاسی محاسباتی استفاده میکرد که تا پنج سال بعد که آیفون شروع به استفاده از اونها کرد، رایج نشدن. این یک شاهکار مهندسی بود که هیچکس نخرید.
چرا خیلی زود بود؟
قدرت پردازش کافی نبود: پردازندههای موبایل نمیتونستن الگوریتمهای پیچیده رو به اندازهی کافی سریع پردازش کنن.
الگوریتمهای نرمافزاری ابتدایی بودن: هوش مصنوعی و یادگیری ماشین به اندازهی کافی پیشرفته نبودن.
پلتفرمش در حال مرگ بود: سیستمعامل سیمبین (Symbian) وقتی گوشی عرضه شد، دیگه منسوخ شده بود.
بازار درک نمیکرد: مصرفکنندهها نمیتونستن نوآوری فنی رو درک کنن.
گوشی PureView 808 از یک سنسور عظیم ۴۱ مگاپیکسلی با تکنیک اُورسَمپلینگ پیکسلها (pixel oversampling)، قابلیتهای زوم باورنکردنی و عملکرد نویز عالی استفاده میکرد. این اوج عکاسی محاسباتی بود—استفاده از الگوریتمهای نرمافزاری برای غلبه بر محدودیتهای سختافزاری و خلق تصاویری که با رویکردهای سنتی غیرممکن بود. در حالی که مفهوم عکاسی محاسباتی از سال ۲۰۰۴ در تحقیقات آکادمیک در دانشگاههای MIT و استنفورد وجود داشت، هنوز برای مصرفکنندهها ناشناخته بود و تا پیادهسازی عملی در دستگاههای موبایل فاصلهی زیادی داشت.
مشکل کجا بود؟
اما پیادهسازی، دست و پا گیر و کند بود. پردازش یک عکس چندین ثانیه طول میکشید. قابلیت زوم، با وجود اینکه از نظر فنی چشمگیر بود، تصاویری تولید میکرد که مصنوعی به نظر میرسیدن. اپلیکیشن دوربین گیجکننده بود، گوشی روی یک سیستمعامل مرده اجرا میشد و بازاریابی نوکیا کاملاً در توضیح اینکه چرا کسی باید به «۴۱ مگاپیکسل» اهمیت بده وقتی گوشیهای دیگه عکسهای کاملاً خوبی میگرفتن، شکست خورد.
شکست اکوسیستم: نوکیا تکنولوژی رو داشت اما اکوسیستمی که اون رو معنادار کنه، نداشت. اونها به پردازندههای سریعتر، الگوریتمهای بهتر، نرمافزار روانتر و پلتفرمی که مردم واقعاً بخوان ازش استفاده کنن، نیاز داشتن. گوگل و اپل اون چیزها رو داشتن اما تخصص دوربین نوکیا رو نداشتن. وقتی اونها بالاخره عکاسی محاسباتی رو با اکوسیستمهای موبایلی درست و حسابی ترکیب کردن، دوربینهای گوشی رو متحول کردن.
کی بالاخره جواب داد؟
قابلیت HDR+ گوگل در سری نکسوس (۲۰۱۳-۲۰۱۵) این روند رو شروع کرد و اولین گوشی پیکسل در سال ۲۰۱۶ اون رو جلوتر برد. اما آیفون ۷ پلاس در سال ۲۰۱۶ با حالت پرتره، واقعاً عکاسی محاسباتی رو محبوب کرد. بعد از اون، گوشیهای پیکسل عکاسی محاسباتی رو برای شرایط نور کم به کمال رسوندن و حالا هر گوشیای از این تکنیکها استفاده میکنه. نوکیا پیشگام این تکنولوژی بود اما قبل از اینکه موفقیتش رو ببینه، از صحنه محو شد.
۶. دوربینهای لمسی (۲۰۰۸-۲۰۱۲): انقلاب رابط کاربری که اتفاق نیفتاد
بعد از اینکه آیفون ثابت کرد که صفحههای لمسی آیندهی رابطهای کاربری دستگاهها هستن، تولیدکنندگان دوربین با عجله شروع به اضافه کردن صفحههای لمسی به دوربینهاشون کردن. نتایج همگی بدون استثنا افتضاح بودند و برخی از بدترین تجربههای کاربری در تاریخ عکاسی رو رقم زدن.
چرا خیلی زود بود؟
صفحههای لمسی مقاومتی فاجعه بودند: به فشار نیاز داشتن، غیردقیق و بدون واکنش سریع بودن.
طراحی رابط کاربری افتضاح بود: شرکتهای دوربینسازی هیچ ایدهای برای طراحی رابط لمسی نداشتن.
عملکرد ضعیف در هوای سرد: صفحههای لمسی با دستکش یا در شرایط زمستانی کار نمیکردن.
فعالسازی تصادفی: برخورد بینی هنگام استفاده از منظرهیاب، فعال شدن در جیب.
آزمایشهای اولیهی صفحهنمایش لمسی سامسونگ و مدلهای کامپکت کانن مثل SD980 IS (۲۰۰۹) بازخوردهای متناقضی گرفتن. صفحههای لمسی مقاومتی به فشار محکم نیاز داشتن و اغلب غیردقیق بودن. سیستمهای منو که برای دکمههای فیزیکی طراحی شده بودن، به خوبی به رابطهای لمسی منتقل نمیشدن و منوهای تو در تویی ایجاد میکردن که گشتن سریع در اونها غیرممکن بود. عکاسانی که سعی داشتن تنظیمات رو سریع تغییر بدن، خودشون رو در حال ضربه زدن به صفحههایی میدیدن که جواب نمیدادن.
مشکل کجا بود؟
مشکل اساسی این بود که شرکتهای دوربینسازی سعی داشتن رابط کاربری گوشی هوشمند رو به زور روی طراحی سنتی دوربینها سوار کنن، بدون اینکه بفهمن چی باعث میشه صفحههای لمسی کار کنن. اونها به جای صفحههای خازنی از صفحههای مقاومتی ارزون استفاده کردن، نرمافزار افتضاحی پیادهسازی کردن و واقعیتهای فیزیکی استفاده از دوربین رو نادیده گرفتن. حتی تلاشهای بعدی مثل NX Mini سامسونگ در سال ۲۰۱۴ نشون داد که این صنعت هنوز این درسها رو یاد نگرفته و سالها بعد از موج اولیهی شکستها، هنوز از مشکلات اساسی طراحی رابط کاربری رنج میبرد.
مشکل زمینه و شرایط: صفحههای لمسی روی گوشیها عالی کار میکنن چون گوشیها عمدتاً در محیطهای داخلی راحت و با دستهای تمیز استفاده میشن. دوربینها در فضای باز، در هوای سرد، با دستهای خیس یا کثیف و هنگام پوشیدن دستکش استفاده میشن. نیازهای رابط کاربری عکاسان کاملاً با کاربران گوشیهای هوشمند متفاوت بود، اما شرکتهای دوربینسازی فقط کاری رو که اپل میکرد، کپی کردن.
کی بالاخره جواب داد؟
دوربینهای مدرن بالاخره حدود سال ۲۰۱۶ صفحههای لمسی رو درست کردن، یعنی زمانی که شروع به استفاده از صفحههای خازنی با عایقبندی بهتر در برابر آب و هوا و طراحی رابط کاربری متفکرانهتر کردن. دوربینهایی مثل EOS 5D Mark IV کانن نشون دادن که چطور صفحههای لمسی میتونن به جای مانع شدن، تجربهی عکاسی رو بهبود ببخشن. در حالی که بعضی از عکاسان سنتی هنوز ویژگیهای لمسی رو غیرفعال میکنن، بسیاری از عکاسان رویداد و هیبریدی حالا به شدت به فوکوس لمسی و گشتن در منوها متکی هستن.
الگوی پشت این شکستها
هر کدوم از این نوآوریها به یک دلیل بنیادین مشابه شکست خوردن: اونها به اکوسیستمهای پشتیبانی نیاز داشتن که هنوز وجود نداشتن.
دوربینهای دیجیتال: به اکوسیستم کامپیوتر، اینترنت و ذخیرهسازی نیاز داشتن.
دوربینهای بدون آینه: به تکنولوژی نمایشگر، قدرت پردازش و اکوسیستم لنز نیاز داشتن.
عکاسی سهبعدی: به زیرساخت نمایش و پذیرش فرهنگی نیاز داشت.
انتقال بیسیم: به زیرساخت شبکه و سرویسهای ابری نیاز داشت.
عکاسی محاسباتی: به قدرت پردازش و الگوریتمهای هوش مصنوعی نیاز داشت.
دوربینهای لمسی: به تخصص طراحی رابط کاربری و سختافزار بهتر نیاز داشتن.
پارادوکس نوآوری
شرکتهایی که پیشگام این تکنولوژیها بودن، به ندرت از موفقیت نهاییشون سودی بردن. اونها ثروت هنگفتی رو صرف توسعهی راهحلهایی برای مشکلاتی کردن که هنوز کاملاً وجود نداشتن، و بعد درست قبل از اینکه دیدگاهشون عملی بشه، ورشکست شدن یا بازار رو رها کردن.
اقتصاد بیرحم ماجرا: اول بودن هزینهی بیشتری داره، زمان بیشتری میبره و معمولاً شکست میخوره. دوم بودن—بعد از اینکه یکی دیگه بازار رو ثابت کرده و مشکلات اکوسیستم رو حل کرده—اغلب سودآورتره. اپل گوشیهای لمسی رو اختراع نکرد، اما اونها رو به کمال رسوند. سونی دوربینهای بدون آینه رو اختراع نکرد، اما بر بازار مسلط شد.
این برای امروز چه معنایی دارد؟
تکنولوژیهای «انقلابی» امروزی—دوربینهای هوش مصنوعی، صفحههای تاشو، ادغام با واقعیت افزوده—شاید برای زمان خودشون خیلی زود باشن. شرکتهایی که امروز میلیاردها دلار روی این نوآوریها شرطبندی میکنن، ممکنه در حال ساختن بنیادی باشن که رقبا در پنج سال آینده روی اون موفق بشن. نوآوری فقط داشتن ایدههای عالی نیست—بلکه داشتن ایدههای عالی دقیقاً در لحظهی مناسبه؛ زمانی که تکنولوژی، زیرساخت و رفتار مصرفکننده بالاخره با هم همسو میشن.
کدام تکنولوژیهای دوربین امروزی برای زمان خود خیلی زود هستند؟ و کدام شرکتها در حال شرطبندیهای گرانقیمتی هستند که فقط رقبایشان از آن سود خواهند برد؟